معنی چیز نفیس گرانبها

حل جدول

چیز نفیس گرانبها

ساویس


چیز نفیس و گرانبها

ساویس


نفیس و گرانبها

بهاور


نفیس

گرانبها

گرانمایه، گرانبها، گران، بهادر، ثمین


گرانبها

نفیس

ترکی به فارسی

نفیس

نفس 2- نفیس

لغت نامه دهخدا

نفیس

نفیس. [ن َ] (ع ص) گرانمایه و مرغوب و نیکو از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). مقابل خسیس. (از اقرب الموارد). قیمتی. (مهذب الاسماء). گرانمایه. (مفاتیح العلوم خوارزمی) (یادداشت مؤلف). چیزی که قیمتی و گرانمایه و لطیف و پسندیده باشد. (غیاث اللغات). بغایت نیکو. (یادداشت مؤلف). گرانبها. گرانقدر. باارزش. ارجمند: و این قصه دراز است و از خزاین سامانیان مالهای بی اندازه و ذخایر نفیس برداشت. (تاریخ بیهقی ص 196). و آن را در خزاین خود موهبتی عزیز و ذخیرتی نفیس شمرد. (کلیله و دمنه). اکنون شمتی از محاسن عدل که پادشاهان را ثمین ترین خصلتی و نفیس ترین موهبتی است یاد کرده شود. (کلیله و دمنه). ناگاه بر ذخایر نفیس و گنجهای شایگانی مظفر شوند. (کلیله و دمنه). ایام عمر نفیس خویش بر درس و تدریس صرف کرده. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 430). خدای تعالی ذات شریف و نفس نفیس از آفت آن مسافت و مهالک آن مسالک نگاه داشت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 26).
چون که اصلی بود جرم آن بلیس
ره نبودش جانب توبه ٔ نفیس.
مولوی.
عقل نفیست را چه شد که نفس خبیث بر او غالب آمد. (گلستان سعدی). گوهر اگر در خلاب افتد همچنان نفیس است. (گلستان سعدی). || مال بسیار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مال کثیر. (اقرب الموارد). || حاسد و بخیل. (غیاث اللغات) (از لطایف اللغات) (از قاموس) (صراح) (آنندراج). رجوع به نفاسه شود.

نفیس. [ن َ] (اِخ) احمدبن عبدالغنی بن قطرس احمد لخمی، مکنی به ابوالعباس و ملقب و مشهور به نفیس، از علمای مذهب مالکی و از ادبا و شعرای قرن ششم هجری قمری است و به سال 603 هَ. ق. درگذشته است. او راست:
یا راحلا و جمیل الصبر یتبعه
هل من سبیل الی لقیاک یتفق
ما انصفتک جفونی وهی دامیه
ولا وفی لک قلبی و هو محترق.
(از ریحانه الادب ج 4 ص 225).
رجوع به ابن خلکان ج 1 ص 54 شود.

نفیس. [ن َ] (اِخ) دهی است از دهستان گله زن بخش خمین شهرستان محلات. در 23هزارگزی مشرق خمین، در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 152 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ خمین تأمین می شود. محصولش غلات و چغندر قند و بنشن و پنبه و انگور است. شغل اهالی زراعت و قالیچه بافی و کرباسبافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).


گرانبها

گرانبها. [گ ِ ب َ] (ص مرکب) نفیس. قیمتی. ثمین. باارزش. سنگین قیمت:
وی ماه سبک عنان تر از عمر
چون عمر گرانبهات جویم.
خاقانی.
ای درّ گرانبهاتر از روح
چون روح سبک لقات جویم.
خاقانی.
گرچه گهری گرانبها بود
چون مه به دهان اژدها بود.
نظامی.

مترادف و متضاد زبان فارسی

نفیس

ارزشمند، پربها، ثمین، قیمتی، گرانبها، گرانقیمت، اعلا، عالی، لوکس، ممتاز، آنتیک، عتیقه

فرهنگ عمید

نفیس

مال بسیار،
هر چیز گران‌مایه و مرغوب، گران‌بها،

فرهنگ فارسی آزاد

نفیس

نَفِیس، هر چیز گرانمایه و مرغوب، گرانقدر و پر ارزش، مال بسیار، حسود،

فرهنگ معین

گرانبها

(~. بَ) (ص مر.) نفیس، باارزش، قیمتی.

معادل ابجد

چیز نفیس گرانبها

499

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری